«گوش شنوا...»
87/2/13 7:46 ع
اصلاً حواست نیست که چیزی از ته مدادت نمانده است . خیلی وقت است داری فکر می کنی ؛ اما همچنان این صفحه ی سفید کاغذ است که به تو لبخند می زند . آخر می دانی ؟ گاهی وقت ها نوشتن خیلی سخت می شود ؛ انقدر سخت که تصمیم می گیری قلمت را کنار بگذاری ؛ اصلاً ننویسی و بی خیال همه ی حرف هایی شوی که توی دلت مانده . شما را نمی دانم ؛ اما من هر وقت می خواهم از آدم های بزرگ بنویسم ، این طور می شوم ... خیلی چیز ها را نمی شود شرح داد ، باید دریا باشی تا بتوانی از دریا بگویی . تقویم ها همین طور ورق می خورند و هر روز که می گذرد ، بیش تر به قطره بودن خودت پی می بری .
عکس ها ، وصیت نامه ها ، یاداشت ها ، دست نوشته های شهدا ... خیلی حرف برای گفتن دارند ... فقط چند تا گوش شنوا ... همین ...
بخشی از یادداشت های شهید سید مجتبی :
می توان در حالی که دشمن خاک میهن اسلامی مان را متجاوزانه مورد هجوم قرار داده و جولانگاه تانک ها و نفربر ها ی خود قرار داده و سرباز های بعثی کافر ، خواهرانمان را مورد تجاوز قرار داده و به پیر و جوان ما رحم نکرده و امت به پا خاسته ی ما زیر باران آتش گلوله هایش به شهادت رسانیده ، شهرهایمان را با خاک یکسان کرده ، نزدیک به سه میلیون امت حزب الله را آواره کرده و چهل میلیون ایرانی را گرفتار نموده ، دست از ستیز کشید و به نبرد حق جویانه تا محو کامل آثار جنایات و تجاوز ادامه نداد ؟ مگر می شود به عنوان یک مسلمان متعهد به خود اجازه داد تا به سرزمین های اشغالی فلسطین عزیز ،اسرائیل غاصب همچنان بتازد و مردم محروم و آواره و مسلمان فلسطین را هر روزه قتل عام کند ؟
هرگز نمی توانیم ساکت بنشینیم در حالی که آن ها در خانه های خود اجازه ی نفس کشیدن هم ندارند . آری ! آن ها محکوم به مرگند ؛ زیرا مدافع ارزش های اسلامی اند ، آن ها برای خدا می جنگند و همانا پیروزی از آنِ مسلمین است .
از پدر و مادر عزیزم که عمرشان را صرف تربیت من نمودند ، عاجزانه طلب مغفرت می کنم و امیدوارم در مراسم شهادتم ،موجبات شادی امام امت و امت شهید پرور را فراهم نمایند .
... ای جوانان ! ای پسران و دختدان عزیزم ! ای نور دیدگانم !ما در جبهه حق علیه باطل پشت دشمنان را شکستیم و برای آرامش شما چه شب ها که نخوابیدیم . ما از شما دفاع کردیم ، ما از ناموسمان دفاع کردیم ، ما همچون یاران رسول الله ( ص ) بودیم که به جنگ بدریون شتافتیم . می دانید که چه برادرانی را از دست داده اید ؟ می دانید چه خواهرانی را ازدست داده اید ؟ می دانم که می دانید غنچه های نشکفته ای را به زیر تانک های بعثیون فرستادیم تا شما در آرامش به سر برید . تا هیچ ابر قدرتی نتواند نگاه چپ به شما بکند .
من و تمام سربازان جان بر کف امام به فدای یک تار موی شما . بدانید که تا در سنگر نبرد هستیم ، هیچ نامردی نمی تواند از شما حتی یک قطره اشک بگیرد .
می دانید که تمام وجود من و تمام زندگی من و تمام آن چه دارم ، تمام و کمال به عشق شما ، به فریاد در آمده اند و هر چه بی رگی را از دیدگان شما به دور کشانیده اند .
دوستتان دارم ، به شما عشق می ورزم ، غنچه های دلم را برای شما به گل تبدیل می کنم . یک لحظه اندوه شما تمام وجودم را می شکند و اثری از من نمی گذارد . برای شما ، برای مادران شما ، برای اسلام شما ، برای امام شما ، برای جاودانی اسم شما ، ای فرزندانم نمی دانید چه شب ها که نخوابیدم و تحمل کردم درد ها و زخم های درونم را . نمی دانم با کدامین واژه ، با کدام جمله ، آن همه عشقی را که به شما دارم ابراز نمایم . در هیچ واژه ای نمی گنجد ، در هیچ جمله ای نمی توان آن را بیان کرد . من و تمام پرستوهای دلم به عشق شما به پرواز در می آییم و در آسمان ، با تمام وجود شما را صدا می زنیم
آری ! هر آنچه دارم فدای جوانان عزیزم . عزیزانم ! ای جوانان وارسته وطنم ! من فقط به عشق شما و حفظ اسلام شما درد ها و زخم هایم را تحمل می کنم و طاقت می آورم هر آنچه سختی است در این عالم . دستان خسته و ناتوان پدرتان را با اطاعت از خداوند مهربان یاری بخشید و مرهمی باشید بر زخم های فرو رفته در پیکره جانم .
رهبر عزیزتان را یاری نمایید ، گوش به فرمان او باشید و خدا را فراموش نکنید . نماز اول وقت را رها نکنید . وقت رها شدن روحم از زندان تنم به زودی فرا می رسد و شما را به خدای بزرگ می سپارم و به سوی تمام هستی ام پرواز می کنم ...
به نقل از کتاب « علمدار آسمان »