«رضایت نامه»
87/11/14 7:54 ع
رفت ثبت نام . گفتند : « سنت قانونی نیست » شناسنامه اش را دست کاری کرد ، گفتند : « رضایتنامه از پدر » رفت دست به دامن یک حمال شد که پای رضایتنامه را انگشت بزند .
بیست تومان هم برایش خرج برداشت . بعد ها فکر می کرد که چرا خودش پای رضایتنامه را انگشت نزده بود .
بیست تومان هم برایش خرج برداشت . بعد ها فکر می کرد که چرا خودش پای رضایتنامه را انگشت نزده بود .
نوشته شده توسط :ققنوس::نظرات دیگران [ نظر]
«نوکر محال است صاحبش را نبیند ...»
87/10/11 11:43 ع
قسمتی از وصیت نامه ی شهید مصطفی ابراهیمی مجد :«
و سلام علی آل یاسین ... بگذارید بعد از مرگم بدانند و بدانید که همان طور
که اساتید بزرگمان می گفتند ، نوکر محال است صاحبش را نبیند ، من نیز
صاحبم را دیدار کردم . بدانید که امام زمانمان حی و زنده است . از یاد او
غافل نگردید . دیگر در این مورد گریه مجالم نمی دهد که بیش تر بنویسم و تا
این زمان ، دیدار او را برای هیچ کس نگفتم مبادا ریا شود . فقط می گویم از
آن دیدار به بعد چون دیگر تا این لحظه او را ندیده ام ، تمام جگرم سوخته
است . »
نوشته شده توسط :ققنوس::نظرات دیگران [ نظر]