سفارش تبلیغ
صبا ویژن
...منوی اصلی...

...درباره خودم...

...لوگوی وبلاگ...

...لینک دوستان...

...لوگوی دوستان...



...موسیقی وبلاگ...

گاهی وقت ها ، دلت که می گیرد از آدم ها ... خسته که می شوی از دور و برت ... حالت که بهم می خورد از دود و دم شهر ... دلت هوای یک گوشه ی دنج می کند . دلت می خواهد یک گوشه ای بنشینی جدای از آدم ها ، جدا از دور و برت ، جدا از دود و دم شهر ، جدا از همه ی چیز هایی که ذهنت را زنجیر این زمین خاکی می کنند ...

اگر دیده ای می دانی که اینجا همان گوشه ی دنج است ... اصلاً اینجا یک گوشه از آسمان است که افتاده روی خاک ... اصلاً تر اینجا را خدا فرستاده برا من و تو ... هدیه ای برای همان « گاهی وقت ها » ...

چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان         دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست

برای همین است که هر وقت دلم می گیرد ... هر وقت خسته می شوم ... هر وقت دلم هوای آسمان می کند ، یاد اینجا می افتم ... همین خاکی که اسمش را گذاشته اند شلمچه ... همان هدیه ای که خدا برای « گاهی وقت ها » ی من و تو فرستاده ...



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :ققنوس::نظرات دیگران [ نظر]


    می گویند اینجا دو کوهه است . می گویم می گویند چون من نه می فهممش و نه جرئت فهمیدنش را دارم . می ترسم فهمسدنش روی دلم سنگینی کند . می ترسم بغضی شود که نتوانم بشکنمش . می ترسم چشم خاکی من ، تاب درک عظمتش را ... و زیبایی اش را ... و عشقش را ... نداشته باشد ...

    می برندمان بالای یکی از ساختمان ها . همه دور راوی حلقه می زنند . راوی از دوکوهه می گوید و همه غرور دوکوهه را حس می کنند ... راوی از صبحگاه رزمنده ها می گوید و دویدن هاشان ... و همه طنین گام هایشان ... و لرزش ساختمان ها را حس می کنند ... راوی می گوید کسی نمی داند چرا اسم اینجا را گذاشته اند دوکوهه ... کمی مکث می کند و بعد راز این اسم فاش می شود . می گوید اینجا دو کوه داشت : یکی حاج همت بود و دیگری حاج احمد ... آرام با دلم نجوا می کنم که دوکوهه عجب اسم برازنده ای است ...

    درست روبروی من ، یعنی درست روبروی همین جایی که من ایستاده ام ، تصویر شهید همت و حاج احمد روی یکی از ساختمان ها نصب است . ماجراها دارد این سرزمین عزیز ... گفتم شهید همت ؟ ... نگاهش را که می شناسی ... و چشمانش را ... چشمانی که معشوق به بهای خودش خرید ... با نگاهش سنگینی کوله باری را روی دوشم حس می کنم . کوله باری به عظمت خون سبکبالان عاشقی که یک شبه آسمانی شدند ... او همچنان نگاه می کند و من همچنان ایستاده ام ... اینجا دوکوهه است ...

    * خیلی از حال و هوای جنوب دور شدم . شاید گذاشتن این نوشته ها کمکم کنه ...



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :ققنوس::نظرات دیگران [ نظر]


    «سلام آقا!»
    87/1/30 12:51 ع

    به نام خدا

    سلام آقا ! می خواهم بنویسم برای شما ... می خواهم برایتان از زمینی هایی بنویسم که دلشان لای این هوای خفه گیر کرده است  . به جدول و کوچه و بن بست و خیابان یک طرفه عادت کرده اند . برایشان فرقی نمی کند کلاغی قار قار کند یا به نغمه ی خوش قناری کوچکی جان بدهند . شنیده بودم که فراموشی همیشه هم بد نیست ؛ اما این ها که می گویم خدا را هم فراموش کرده اند . اینجا ، همه ی آن زمینی ها که گفتم ،‌ دنبال معجزه می گردند . معجزه ... حق هم دارند ، وقتی جای قرآن ها فقط روی طاقچه ها باشد ، برای چه دنبال معجزه نباشیم ؟... نمی دانم !‌... اینجا خیلی ها روی لاله پا می گذارند ،‌بدون آن که بدانند . چوب لای چرخ حقیقت می گذارند ،‌بدون آن که بدانند . می گویند :‌ بت که نمی پرستیم !!!! بخدا قسم بت می پرستند و خودشان هم نمی دانند . امامی چون شما ، آفتاب را به میهمانی چشمان حقیرمان آورده ؛ ولی افسوس ... خدا به دادمان برسد . شما که یادمان داده اید خوب باشیم و خوب بمانیم ؛ گناه ماست که همه چیز را خیلی زود فراموش می کنیم ... گناه از ماست که زیر چرخ های به قول خودمان « تکنولوژی » دست و پا می زنیم و چشممان را به روی همه چیز می بندیم ... جای پیچک های دوستی ، جلبک های نفرت نشانده ایم و بی خبریم ... هر جمعه که تمام می شود ،‌افسوس می خوریم که چرا نیامدید ،‌ ولی بعد ... انتظار کشیدنمان را که دیگر نگویید ... خجالت می کشیم از خودمان ...

    بگذریم ! ... می دانم همه ی آن ها که می خواهم بگویم و همه ی آن ها را که نمی دانم تا بگویم ،‌خودتان خوب می دانید ... کوچک تر که بودم گمان می کردم که شما از جنس خورشیدید ؛ اما حالا خیلی خوب می دانم که خورشید از جنس شماست ... کاش زودتر بیایید و خورشید را به عدالت تقسیم کنید ...

    اللهم عجل لولیک الفرج



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :ققنوس::نظرات دیگران [ نظر]


    «دلیل غربتشان ...»
    87/1/25 2:12 ع

    یا الله ...
    دلیل غربتشان اهل خاک بودن ماست
    نه بی مزار شدن ها ، نه بی پلاکی ها
    به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند
    زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها !
     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :ققنوس::نظرات دیگران [ نظر]


    <      1   2   3      
    ...آمار وبلاگ...

    ...آرشیو...

    ...اشتراک در خبرنامه...

    ...طراح قالب...