«نوکر محال است صاحبش را نبیند»
87/6/22 11:7 ع
قسمتی از وصیت نامه ی شهید مصطفی ابراهیمی مجد :« و سلام علی آل یاسین ... بگذارید بعد از مرگم بدانند و بدانید که همان طور که اساتید بزرگمان می گفتند ، نوکر محال است صاحبش را نبیند ، من نیز صاحبم را دیدار کردم . بدانید که امام زمانمان حی و زنده است . از یاد او غافل نگردید . دیگر در این مورد گریه مجالم نمی دهد که بیش تر بنویسم و تا این زمان ، دیدار او را برای هیچ کس نگفتم مبادا ریا شود . فقط می گویم از آن دیدار به بعد چون دیگر تا این لحظه او را ندیده ام ، تمام جگرم سوخته است . »
«آب»
87/6/4 5:42 ع
آب جیره بندی شده بود . آن هم از تانکری که یک صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مانده بود . مگر می شد خورد؟ً! به من آب نرسید . لیوان را به من داد و گفت :من زیاد تشنه نیستم. نصفش رو خوردم . بقیه اش رو تو بخور . گرفتم و خوردم . قرداش بچه ها گفتند که اصلاً جیره هر کس نصف لیوان آب بود ...
«عشق به حسین(ع)»
87/5/27 10:58 ع
در عملیات کربلای 1 وقتی یکی از عراقی ها خود را تسلیم کرد گفت : من شیعه هستم و هنگام اعزام به جبهه ، مادرم یک تکه پارچه ی سبز حرم امام حسین (ع) را به قصد تبرک و توسل به من داد و گفت اگر اسیر شدی این پارچه کالای ارزشمندی نزد ایرانی هاست . بگو مال کربلاست ، با تو کاری نخواهند داشت . علاقه ی آن ها به ابا عبدالله (ع) تو را هم شفاعت خواهد کرد .
«رسم عشق»
87/4/13 11:13 ص
یا الله ...
پروازشان به مقصد چشمان دوست بود
باید به رسم عشق ، مسلمان دوست بود ...