• وبلاگ : يك قدم تا پشت خاكريز
  • يادداشت : رضايت نامه
  • نظرات : 3 خصوصي ، 33 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    شايد وقتي ديگر

    رفتار من عادي است

    اما نمي دانم چرا اين روزها

    از دوستان و آشنايان

    هر کس مرا ميبيند

    از دور ميگويد

    حال و هواي ديگري داري

    اما من مثل هر روزم

    با ان نشانيهاي ساده

    و با همان امضا همان نام

    با همان رفتار معمولي

    مثل هميشه ساکت و آرام

    اين روزها تنها

    حس ميکنم گاهي کمي گنگم

    گاهي کمي گيجم

    حس ميکنم

    از روزهاي پيش قدري بيشتر

    اين روزها را دوست دارم

    گاهي

    از تو چه پنهان

    با سنگها آواز ميخوانم

    و قدر بعضي لحظه ها را خوب ميدانم

    اين روزها گاهي

    از روز و ماه و سال,از تقويم

    از روزنامه بي خبر هستم

    حس ميکنم گاهي کمي کمتر

    گاهي شديدا بيشتر هستم

    حتي اگر ميشد بگويم

    اين روزها گاهي خدا را هم

    يک جور ديگر ميپرستم

    از جمله ديشب هم

    ديگر تر از شبهاي بي رحمانه ديگر بود

    من کاملا تعطيل بودم

    اول نشستم خوب

    جورابهايم را اتو کردم

    تنها حدود 7 فرسخ در اتاقم راه رفتم

    با کفش هايم گفت و گو کردم

    و بعد از آن هم

    رفتم تمام نامه ها را زير و رو کردم

    و سطر سطر نامه ها را

    دنبال آن مجهول گشتم

    چيزي نديدم

    تنها يکي از نامه هايم

    بوي غريب و مبهمي ميداد

    انگار

    از لابه لاي کاغذ تا خورده ي نامه

    بوي تمام ياس هاي آسماني احساس ميشد

    ديشب دوباره

    بي تاب تر در بين درختان تاب خوردم

    از نردبان ابرها تا آسمان رفتم

    در آسمان گشتم

    و جيبهايم را

    از پاره هاي ابر پر کردم

    يک لقمه از حجم سفيد ابرهاي ترد

    يک پاره از مهتاب خوردم

    ديشب پس از سي سال فهميدم

    که رنگ چشمانم کمي ميشي ست

    و بر خلاف سال هاي پيش

    رنگ بنفش و ارغواني را

    از رنگ قرمز دوست تر دارم

    ديشب براي اولين بار

    ديدم که نام کوچکم ديگر

    چندان بزرگ و هيبت آور نيست

    اين روزها ديگر

    تعداد موهاي سفيدم را نميدانم
    گاهي براي ياد لحظه اي کوچک

    يک روز کامل جشن ميگيرم

    گاهي صد بار در يک روز ميميرم

    حتي

    يک شاخه از محبوبه هاي شب

    يک غنچه مريم هم براي مردنم کافي ست