سلام تويي كه نمي شناسمت
امشب نيومدي واست مثنوي بگم
شب دراز است و قلندر بيدار...
وبلاگ قشنگي دست و پا كردي، قالب زيبا و جذابي هم داره. و اما در باره ي اين پست جديد:
متن تازه نيست! اما خالي از تازگي هم نيست. من اين توصيف (نگاهش اين بار به آسمان است ) رو خيلي پسنديدم خيلي. بسيار توصيف قشنگي بود از حس کسي که بر شانه هاي پر از زخم آدمهاي امروزي در مسير تازه اي تشييع مي شود
آفرين!
بسم الرب الزهراء(س) و الشهداء و الصديقين
گمنام هم رفت......................
گفتم دوستم داره ميره.
گفت: کجا؟
گفتم: تفحص.................
چشمانش ، همين مسير رفتنت را هر روزآب و جارو مي کردند ، به اميد آمدنت ...آسمان ، آمدنت را جشن گرفت روي شانه هاي شهر ...
اينبار ليلي بي قرار مجنون بود...
التماس دعا....خيلي عالي بود..مثل همه نوشته هاي اين مدت اخير... به قول بهار : باراني باشيد